هنگامی در مشکلی گرفتار ماندی فکر نکن دگران تو را میبینند و به کمکات میشتابند، به این فکر کن که هرگز کسی تو را ندیده است و این خودت هستی که بار همه ناملایمات را به دوش بکشی؛ چون زمانهطوری میچرخد که اگر کسی از گرفتاری کس دگری آگاه هم باشد خود را به بیخبری محض میزند گویا! آبازآب تکان نخورده است.
پس در زندگی به جز خودت به هیچکس دگر تکیه نکن، ممکن است آن تکیهگاه فروریزد و یا متزلزل شود آنگاه چهخواهی کرد! «خود؛ تکیهگاه خود باش، خود؛ حلال مشکلات خود»
یونس قدمی
گاهی حس میکنم که به شدت تنهایم و دارم از فرط این حس نابود میشوم، فکری به سرم میزند که آری؛ من درست مثل یک قایق هستم وسط دریا به ساحلی نیاز دارم که پهلو بگیرم. آری؛ همینطور است. اما موج آب امانم نمیدهد و چنان تکانم میدهد که فکر میکنم درجا غرق خواهم شد. و این حس بدتر از حس تنهایی است و نمیشود بهش فکر نکرد.
نه! من تسلیم نمیشوم همینطور بهراهام ادامه میدهم، آخر به ساحلی پهلو خواهم گرفت...
و آن روز دور نیست...!
یونس قدمی
یک حجم ناپدید؛
گاهی فکر میکنم که چرا در تنهایی مطلق به سر میکنم و تمام زندگیام را قمار کرده میبازم و یا مانند حجم ناپدیدی که هیچگاه دیده نشده است؛ دارم زندگی میکنم.
یونس قدمی
افق ها دور و محسور است ز ابرها
دل من بس که رنجور است ز ابرها
تورا من زندگیام خوانده بودم
چرا تنها گذاشتی نیمهی راه؟
سفر به خیر سلامت باشی جانا
کسی اینجا ست تورا باز چشم در راه
اگر آیی همان هستی که بودی
همان هستم همان که دیده بودی!
یونس قدمی
احوال سرگشتگی؛
قلم برکاغذ میگذارم و چند سطری را خطخطی میکنم، همهجا به دنبال آرامش سرک کشیدم و همهجا برای دانایی راه جستم و همهجا برای رهایی از دامهای پهنشده برنامه ریختم و همهجا به دنبال رویاهای خود رفتم و تا حدی به آنها رسیدم ولی به آرامش نرسیدم، این یکی سخت آزارم میدهد.
یونس قدمی