-
خطخطی
دوشنبه 3 مهر 1396 12:32
بارها و بارها تصمیمگرفته بود بنویسد، اما هرگز موفق به انجام اینکار نشد. در حقیقت با خودش درگیر بود که از کجا آغاز کند و چه چیزی را خطخطی نماید. باری تصمیمگرفت بنویسد؛ ولی بعد از ساعتی دید که اطرافاش پر است از کاغذ مچاله شده، هرگز نتوانسته بود آنچه را میخواست بنویسد، یا از نگاشتههایش بداش میآمد، نه از نگاشته...
-
جهان را...
سهشنبه 20 تیر 1396 11:20
جهان را به وسعت یک محله میخواهم تا همهاش در تو! خلاصه شود... یونس قدمی
-
تا در چه بهاری گل من واشده باش
چهارشنبه 14 تیر 1396 10:25
-
انسان روح خود را «داو» نمیگذارد
چهارشنبه 14 تیر 1396 10:10
انسان روح خود را «داو» نمیگذارد این آدمیـانسان هرکاری میکند تا به مقصداش برسد و در این گیرودار ممکن است روحاش را هم به «داو» بگذارد. در طول زندگی برای یکبار هم که شده چنین کاری را انجام میدهد و آن از اینقرار است، که روحش را به «داو» نمیگذارد مگر اینکه دل به کسی داده باشد که تمام هستوبوداش او شده باشد در...
-
پرییشانی
جمعه 8 اردیبهشت 1396 01:24
با یک واژه پرییشانی من آغاز میشود؛ من به قدرت، توانایی و تاثیرگذاری واژهها ایماندارم، اصلن تمام هستی و نیستی مرا واژگانی که در ذهنم دارم و یا از کتابهایی که خواندهام برداشته و در ذهنم جا برایش درست کردهام شکل میدهد. بدون این واژگان من هیچم، یعنی؛ در حقیقت منای وجود ندارد و نمیتوانم جایگاه خودم را در روی زمین...
-
گرفتاری
یکشنبه 27 فروردین 1396 20:06
هنگامی در مشکلی گرفتار ماندی فکر نکن دگران تو را میبینند و به کمکات میشتابند، به این فکر کن که هرگز کسی تو را ندیده است و این خودت هستی که بار همه ناملایمات را به دوش بکشی؛ چون زمانهطوری میچرخد که اگر کسی از گرفتاری کس دگری آگاه هم باشد خود را به بیخبری محض میزند گویا! آبازآب تکان نخورده است. پس در زندگی به جز...
-
حس تنهایی
شنبه 26 فروردین 1396 23:06
گاهی حس میکنم که به شدت تنهایم و دارم از فرط این حس نابود میشوم، فکری به سرم میزند که آری؛ من درست مثل یک قایق هستم وسط دریا به ساحلی نیاز دارم که پهلو بگیرم. آری؛ همینطور است. اما موج آب امانم نمیدهد و چنان تکانم میدهد که فکر میکنم درجا غرق خواهم شد. و این حس بدتر از حس تنهایی است و نمیشود بهش فکر نکرد. نه!...
-
یک حجم ناپدید
شنبه 26 فروردین 1396 23:05
یک حجم ناپدید؛ گاهی فکر میکنم که چرا در تنهایی مطلق به سر میکنم و تمام زندگیام را قمار کرده میبازم و یا مانند حجم ناپدیدی که هیچگاه دیده نشده است؛ دارم زندگی میکنم. یونس قدمی
-
افق
دوشنبه 13 دی 1395 02:04
افق ها دور و محسور است ز ابرها دل من بس که رنجور است ز ابرها تورا من زندگیام خوانده بودم چرا تنها گذاشتی نیمهی راه؟ سفر به خیر سلامت باشی جانا کسی اینجا ست تورا باز چشم در راه اگر آیی همان هستی که بودی همان هستم همان که دیده بودی ! یونس قدمی
-
احوال سرگشتگی
دوشنبه 13 دی 1395 02:02
احوال سرگشتگی؛ قلم برکاغذ میگذارم و چند سطری را خطخطی میکنم، همهجا به دنبال آرامش سرک کشیدم و همهجا برای دانایی راه جستم و همهجا برای رهایی از دامهای پهنشده برنامه ریختم و همهجا به دنبال رویاهای خود رفتم و تا حدی به آنها رسیدم ولی به آرامش نرسیدم، این یکی سخت آزارم میدهد. یونس قدمی
-
حاجتی نیست به پرسش که چه نام است این جا
جمعه 7 اسفند 1394 16:37
حاجتی نیست به پرسش که چه نام است اینجا جهل را مسند و بر فقر مقام است اینجا علم و فضل وهنرو سعی و تفکر ممنوع آنچه در شرع حلال است حرام است اینجا ریش زاهد قلم منشی و فرم افسر حلقۀ حذب جوانان همه دام است اینجا می آزادی و وحدت نرسد از چه به ما مستبد شیخ صفت دشمن جام است اینجا ما به سر منزل مقصود چسان راه بریم راهزن رهبر و...
-
به مناسبت روز معلم
دوشنبه 13 مهر 1394 19:59
سپاس معلمی را که به من اندیشیدن را آموخت؛ نه، اندیشه ها را!!! روز معلم مبارک
-
دنیا صبر کن ! پیاده میشم!!!
چهارشنبه 1 مهر 1394 11:30
-
فکرش را بکن!
چهارشنبه 1 مهر 1394 11:19
این قدر آواره و بد بخت فکرش را بکن روزهای زندگی هم سخت فکرش را بکن من تمام داشته ها را باختم فکرش را بکن باز هم با زندگی ام ساختم فکرش را بکن من دگر چیزی نخواهم باز فکرش را بکن این به نزد من بماند راز فکرش را بکن راز به اهل راز باید گفت فکرش را بکن غیر از این باشد، نباشد راز فکرش را بکن زندگانی خود سراسر راز فکرش را...
-
من از اینگونه که گشته سپری خوشبختم
چهارشنبه 18 شهریور 1394 19:09
من از اینگونه که گشته سپری خوشبختم من به این زندگی دربدری خوشبختم من نسیمم نفس آرای جهان دگران به خوشی های جهان دگری خوشبختم روز با وعده بیهوده شب خوشحالم شب به امید نسیم سحری خوشبختم ماهتابا! تو دارایی و عیشت خوش باش من و ناداری و بی بال و پری … خوشبختم ماهتابا تو همین قدر که در بی کاری از سر کوچه ی ما می گذری...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 آذر 1393 11:19
انسان ممکن است با یک نفر بیست سال زندگی کند و آن شخص برایش یک غریبه باشد، می تواند با یک نفر بیست دقیقه وقت بگذراند و تا آخر عمر فراموشش نکند. {اوریانا فالاچی}
-
از نامه بنیامین به گرشوم شولم
چهارشنبه 12 آذر 1393 10:48
والتر بنیامین (( ... همچون کسی که در کشتی شکسته ای، از تیرکی در حال سقوط آویزان شده باشد. اما؛ او از آنجا نشانه ای به رهایی را باز یابد )). از نامه بنیامین به گرشوم شولم
-
وظیفه ی ما چیست؟
دوشنبه 10 آذر 1393 09:10
وظیفه ی ما چیست؟ وظیفه ی ما چیست؟ و ما برای چه اینجاییم؟ به راستی من هم نمی دانم؟ شاید وظیفه ی ما این باشد. صبح ها وقتی که خورشید بر می آید. دوباره برخیزیم و دوباره متولد شویم. پی به راز هستی ببریم، چگونه؟ یا اینکه به دور نمای زندگی فکر کنیم. شاید بتوانیم یک دریچه ی کوچکی برای خود و هم نوعان خود بگشاییم، اما؛ با این...
-
پاییـــــــــــــــــــــز در راه است
یکشنبه 9 آذر 1393 18:26
پاییـــــــــــــــــــــز در راه است پاییز در راه است! با آمدنش، برگ طبیعت ورق خواهد خورد. رنگ های زرد و نارنجی پدید خواهد آمد. دیروز را ورق خواهم زد و خاطرات اش را مرور خواهم کرد. و در حسرت فرصت های از دست رفته فکر خواهیم کرد. در روز های سرد. صدای خش خش برگ ها از لابلای صفحات پاییزی شنیده خواهد شد. و شاخه ها در...
-
پاییـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــز
پنجشنبه 8 آبان 1393 15:33
پاییــــــــز پاییز می آید! پادشاه فصل ها؛ قاصدک ها خبر آوردند... تابستان دارد آخرین روز های زندگی اش را سپری می نماید! پاییز خواهد آمد؛ خش خش برگ ها، عطر باران، بوی نمناک خاک ... پاییز خواهد آمد! احساس تازه ای را با خود خواهد آورد. باران، باد، شعر، موسیقی... حس دلتنگی، حس بی تابی... گونه های گٌل، سرما خواهد خورد. برگ...